سفارش تبلیغ
صبا ویژن

چقدر جاشون خالیه...

شنبه 93 فروردین 16 ساعت 6:4 عصر


g

جای "شهید همت" خالی که خانمش میگفت:

همیشه به شوخی بهش میگفتم اگه بدون ما بری گوشتو میبرم..

اما وقتی جنازه رو اوردن دیدم که اصلا سری در کار نیست...

جای "شهید چمران" خالی که یه روسری به همسر لبنانی اش غاده جابر هدیه داد و گفت:

بچه های یتیم خانه دوست دارن شما را با حجاب ببینن...

جای "شهید حمید باکری" خالی که خانم فاطمه امیرانی همسرش میگفت:

به چشم من خوشگلترین پاسدار روی زمین بود...

جای "شهید زین الدین" خالی که میگفت:

در زمان غیبت امام زمان به کسی منتظر میگویند که منتظر شهادت باشد...

خانمش میگفت: 

هنوزم که هنوز است صدای کمیل خواندنش را میشنوم..آیا باورتان میشود..؟

جای "شهید عبادیان" خالی که خانمش در مرثیه ای غم انگیز خطاب به شوهر شهیدش نوشت:

بس نیست این همه سال دنبال تو دویدن و نرسیدن...؟

تا وقتی تو بودی از این شهر به آن شهر رفتن و آوارگی بود

وقتی هم رفتی دربدری و بی کسی..

پس کی نوبت من میشود..؟

جای "شهید دقایقی" خالی که توی وصیت نامه خطاب به همسرش نوشت:

"اگر بهشت نصیبم شد منتظرت میمانم..."

خانمش گفت:

بچه ها را بزرگ کردم و نگذاشتم آب توی دلشان تکان بخورد...زندگی است دیگر..

و حالا منتظر نوبتم نشسته ام تا او اینقدر پشت درهای باز بهشت انتظارم را نکشد...

البته بد هم نیست..بگذار یک بار هم او مزه انتظار را بچشد..

جای "شهید محمد اصغری خواه" خالی که یه روز یکی از همرزمهاش به او گفته بود:

محمد! من دلم به حال تو میسوزه..با آن قد و قامت رشیدت، آخه هیچ جعبه ای پیدا نمیشه که تو را توش بذارن..همه تابوت های جبهه از قدت کوتاهترند.. 

خانمش گفت:

پیکر محمد رو نیاوردن.....

به همرزم شوهرم گفتم:

فقط بگید چرا نیاوردینش...؟

آقای عابدپور ، همرزم شوهرم گفت:

فکر نکن من اینقدر بی غیرت بودم که خودم برگردم و محمد را نیارم..

مرتب میزدند و نمیذاشتند تکون بخوریم...

همون بالای کوه گذاشتیمش....

جای "شهید حسن آبشناسان" خالی که همسرش در تشییع جنازه به پسرهایش افشین و امین میگفت:

کف پای بابا را ماچ کنید...پای بابا خیلی خسته است..

و پسرها هم هی کف پای بابا را میبوسیدند...

همسرش گفت:

لباسهای خونی همسرم را گذاشته بودند داخل یک کیسه پلاستیک..

روز سوم که خانه خلوت تر شد رفتم کیسه را آوردم...

خون هم اگر بماند بوی مردار میگیرد. با احتیاط گره اش را باز کردم و لباسها را آوردم بیرون..

بوی عطر پیچید توی خانه...

عطر گل محمدی..

بوی عطری که حسن میزد..

گاهی فکر میکنم کاش از آن لباسها عکس میگرفتم...

اما فایده ای ندارد..

توی عکس که معلوم نیست خانه چه بویی گرفته بود..

جای "شهید علمدار" خالی که میگفت:

برای بهترین دوستان خود دعای شهادت کنید....

شاید ما بتونیم با توفیق الهى و مجاهدت ؛ جاشون رو پر کنید.

پ ن : اکثر جملات بالا را از کتاب های" نیمه پنهان ماه، انتشارات روایت فتح ، شهید به روایت همسر شهید ذکر شده.

التماس دعای شهادت...



قلم نگار : محمد | بیسیمچی [ قلم]


سنگر پشتیبانی

اگه جنگ بشه میری؟!
\کوک کن ساعت خویش\
انقلاب به حاشیه رفته !
ضرورت یک انقلاب رسانه ای
به یاد مجنون ..
[عناوین آرشیوشده]