بههرحال، لباس پوشیدم و تفنگ هم خودم داشتم. البته حالا یادم نیست تفنگ خودم را برده بودم یا نه. همین تفنگی که اینجا توی فیلم دیدید روی دوش من است، کلاشینکف خودم است. الان هم آن را دارم. یعنی شخصی است و ارتباطی به دستگاه دولتی ندارد. کسی یک وقت به من هدیه کرده بود. کلاشینکف مخصوصی است که بر خلاف کلاشینکفهای دیگر، یک خشاب پنجاه تایی دارد. غرض؛ حالا یادم نیست کلاشینکفِ خودم همراهم بود، یا آنجا، گرفتم. همان شبِ اوّل رفتیم به عملیات. شاید دو ـ سه ساعت طول کشید و این در حالی بود که من جنگیدن بلد نبودم. فقط بلد بودم تیراندازی کنم. عملیات جنگی اصلاً بلد نبودم. غرض؛ این، یک کار ما بود که در اهواز بود و عبارت بود از تشکیل گروههایی که به اصطلاحِ آن روزها، برای شکار تانک میرفتند. تانکهای دشمن تا «دُبهردان» آمده بودند و حدود هفده ـ هیجده یا پانزده ـ شانزده کیلومتر تا اهواز فاصله داشتند و خمپارههایشان تا اهواز میآمد. خمپارة 120 یا کمتر از 120 هم تا اهواز میآمد.
با یکی از آشنایان صحبت می کردیم ..
گفت :
که حالا اگه فردا بیایم راهیمائی چی گیرمون میاد ؟
چی بهمون می دن ؟
برا چی بیایم ؟ ...
بهش گفتم بیا و آبروئی که این روزها معمول مسئولین دارند با چراغ سبز نشان دادن به دشمن از بین می برند ؛؛
این آبرو رو بخر ...
آّبرو می دهند رفیق ؛؛ آبروو ...
دوست دارم وقتی بزرگ شدم یک حسین فریدون بشوم!
موضوع انشاء:
در آینده می خواهید چکاره شوید؟
خلاصه انشاء دانش آموز:
من دوست دارم در آینده حسین فریدون شوم. زیرا او بدون هیچ گونه حکم و مسئولیت اجرائی تا به امروز در همه سفرهای داخلی و خارجی با هیأت دولت چرخیده و عشق و حال کرده.
و از همه مهم تر اینکه او در جریان ریز همه چیز هست ولی مردم نمی توانند باشند.
من دوست دارم وقتی بزرگ شدم یک حسین فریدون بشوم.
پایان
دانش آموز:
تموم شد آقا بریم بشینیم؟
معلم:
برو بتمرگ سر جات سوسک توله!!!
دانش آموز:
آقا اجازه!! آخه چرا؟؟؟؟
معلم:
چون بی سواد و تند رو و افراطی و [بووووووووووغ] هستی!
سنگر پشتیبانی